چکیده
فیلم «مردانی که به بزها خیره میشوند» (The Men Who Stare at Goats)، اثری تلفیقی از طنز و مفاهیم عمیق روانشناسی و معنوی است که به بررسی مفاهیم قدرت ذهن، معنی زندگی، رهایی از گذشته و جستجوی معنا میپردازد. این فیلم که بر اساس ماجرای واقعی تحقیقات ارتش آمریکا در زمینه تواناییهای ذهنی انسان ساخته شده، داستانی از کشف، خودشناسی و مواجهه با ابعاد پنهان وجود را روایت میکند. در این مقاله با رویکرد واقعیت درمانی ویلیام گلسر و روانکاوی فرویدی و یونگی، عناصر کلیدی فیلم مورد تحلیل قرار میگیرد تا درسهای معنوی و روانشناختی فیلم، بهویژه در زمینه انتخاب، مسئولیتپذیری، پذیرش واقعیت، فرایند فردیتیابی و رهایی از قیدهای گذشته، روشن شود.
مقدمه
فیلم «مردانی که به بزها خیره میشوند» به کارگردانی گرانت هسلوو (Grant Heslov) و با بازی ستارگانی چون جورج کلونی (George Clooney)، جف بریجز (Jeff Bridges)، ایوان مکگرگور (Ewan McGregor) و کوین اسپیسی (Kevin Spacey)، در سال ۲۰۰۹ اکران شد. این فیلم که بر اساس کتابی به همین نام نوشتهی جان رانسن (Jon Ronson) ساخته شده است، به سراغ بخشی کمتر شناختهشده از تاریخ ارتش آمریکا میرود: پروژههایی با هدف بهرهگیری از تواناییهای فراطبیعی و ذهنی سربازان. اما فراتر از جنبهی خبری و تاریخی، فیلم به شکلی ظریف و اغلب طنزآمیز به بررسی چالشهای درونی انسانها میپردازد. شخصیت اصلی فیلم، باب ویلتون (با بازی ایوان مکگرگور)، روزنامهنگاری است که پس از تجربهی ناکامیهای شخصی و حرفهای، برای یافتن معنا و هیجان به عراق اعزام میشود و در آنجا با افسانهی «جنگ روانی» و مردانی که ادعا میشود توانایی «کشتن بزها با خیره شدن» را دارند، روبرو میشود. این سفر، هم رویدادی بیرونی و پرمخاطره است و هم سفری درونی برای شخصیت اصلی که او را با واقعیتهای زندگی، پیچیدگیهای روان انسان و جستجوی معنا آشنا میکند. در این مقاله تلاش خواهیم کرد تا با عینک دو رویکرد برجسته در روانشناسی، یعنی واقعیت درمانی و روانکاوی، به لایههای عمیقتر این فیلم بپردازیم.
۱. تحلیل با رویکرد واقعیت درمانی (Reality Therapy)
واقعیت درمانی، رویکردی است که توسط ویلیام گلسر (William Glasser) بنیانگذاری شده و بر این اصل استوار است که رفتار انسان تابعی از تلاش او برای ارضای پنج نیاز اساسی است: بقا، عشق و تعلق، قدرت، آزادی و تفریح. این رویکرد بر انتخابهای آگاهانه، مسئولیتپذیری و پذیرش واقعیت تأکید دارد. فیلم «مردانی که به بزها خیره میشوند» بهخوبی این مفاهیم را در خود جای داده است.
تمرکز بر انتخابها و مسئولیتپذیری شخصیتها
یکی از برجستهترین جنبههای فیلم از منظر واقعیت درمانی، موضوع انتخاب و مسئولیتپذیری است. باب ویلتون، قهرمان داستان، در ابتدای فیلم با احساس سرخوردگی و شکست در زندگی شخصی و حرفهای دست و پنجه نرم میکند. او مرتباً در حال سرزنش دیگران و شرایط پیرامون خود است و از پذیرش نقش خود در ایجاد وضعیت کنونیاش شانه خالی میکند. اما سفر او به عراق و آشنایی با شخصیتهای عجیب و غریبی چون لین کادی (با بازی جورج کلونی) و بیل ریستر (با بازی جف بریجز)، او را وادار به مواجهه با واقعیت میکند.
ویلتون در ابتدا به دنبال خبری هیجانانگیز است تا موقعیت حرفهای خود را احیا کند، اما در طول مسیر، درگیر پروژههایی میشود که او را ناگزیر به بازنگری در انتخابهای گذشتهاش میکند. این درگیری با اتفاقات غیرمنتظره و مواجهه با افرادی که ظاهراً از قواعد معمول فاصله دارند، باعث میشود که ویلتون به تدریج درک کند که اوست که با انتخابهایش، سرنوشت خود را رقم میزند. همانطور که گلسر (2000) بیان میکند، افراد با انتخابهای خود، کیفیت زندگیشان را تعیین میکنند و زمانی که از این انتخابها مسئولیتپذیر باشند، میتوانند تغییرات مثبتی را در زندگی خود ایجاد کنند. ویلتون باید بیاموزد که ناکامیهایش نتیجهی مستقیم انتخابهای او بودهاند و تنها با پذیرش این مسئولیت، میتواند مسیر خود را اصلاح کند.
مفهوم نیازهای اساسی
شخصیتهای فیلم، بهویژه لین کادی و بیل ریستر، بهوضوح در تلاش برای ارضای نیازهای اساسی خود هستند، هرچند که روشهای آنها بسیار غیرمتعارف و گاهی آشفته به نظر میرسد.
عشق و تعلق: رابطه پیچیده و در عین حال عمیق بین کادی و ریستر، نشاندهنده جستجوی عشق و تعلق است. آنها با وجود تمام تفاوتها و تنشها، به یکدیگر وابسته هستند و گویی بخشی از خلأ عاطفی یکدیگر را پر میکنند.
قدرت: هدف اصلی پروژه ارتش که «جنگ روانی» نام دارد، اعمال قدرت از طریق ذهن است. این پروژه، تلاشی افراطی برای دستیابی به قدرت و کنترل بر محیط و افراد است. شخصیتهایی چون کادی، که به دنبال «گسترش تواناییهای انسانی» هستند، در واقع در پی تحقق نوعی قدرت درونی و تسلط بر نفس خود و دیگران میباشند.
آزادی: ایده اصلی «جنگ روانی» و تمرینهای فراطبیعی، در پی دستیابی به نوعی آزادی از محدودیتهای فیزیکی و ذهنی معمول است. شخصیتها، بهویژه آنهایی که در این پروژه فعال هستند، به دنبال رهایی از قیدوبندهای عقلانی و عرفی هستند تا به سطحی بالاتر از خودشکوفایی یا قدرت دست یابند.
تفریح: فیلم با طنزی تلخ و موقعیتهای کمیک فراوان، عنصری از تفریح و شوخطبعی را به همراه دارد. حتی تمرینهای عجیب و غریب و مواجهه با بزها، در بستر نوعی «تفریح» فکری و ذهنی قرار میگیرد که برای شخصیتها جذاب و کنجکاویبرانگیز است.
گلسر (2000) معتقد است که وقتی افراد نمیتوانند نیازهای اساسی خود را از طریق روشهای پذیرفته شده اجتماعی برآورده کنند، ممکن است به رفتارهای مخرب یا غیرمعمول روی آورند. در این فیلم، تلاش شخصیتها برای ارضای این نیازها، آنها را به سمت پروژهها و تجربههایی سوق میدهد که در مرز میان واقعیت و خیال قرار دارند.
مواجهه با واقعیت
واقعیت درمانی بر این اصل تأکید دارد که هرگونه تغییر و رشد روانی پایدار، نیازمند پذیرش واقعیت است. فرار از واقعیت، انکار یا تلاش برای تغییر آن از طریق مکانیسمهای غیرمؤثر، تنها مانع پیشرفت میشود. فیلم «مردانی که به بزها خیره میشوند» بهطور مداوم این ایده را در ذهن مخاطب زنده میکند که شخصیتها، بهویژه باب ویلتون، باید با واقعیتهای ناخوشایند زندگی خود، ضعفهایشان و دنیای اطرافشان روبرو شوند.
در عراق، ویلتون با واقعیتی روبرو میشود که بسیار متفاوت از تصورات اولیه اوست. او با آشوب، جنگ و انسانهایی مواجه میشود که در جستجوی معنا در میان پوچی میکوشند. پروژههای ارتش، هرچند که از دیدگاه بیرونی مضحک و غیرمنطقی به نظر میرسند، اما از منظر درونی شخصیتهایی چون کادی، تلاشی برای درک و تسلط بر «واقعیت» عمیقتر و پنهانتر وجود انسانی است. با این حال، فیلم بهطور ضمنی نشان میدهد که انکار بخشهایی از واقعیت یا تلاش برای ایجاد واقعیتهای جایگزین بدون پشتوانه، میتواند منجر به سردرگمی و ناکامی شود. در نهایت، ویلتون باید واقعیت ناکامیهای خود را بپذیرد تا بتواند راهی به سوی معنا و رشد پیدا کند.
۲. تحلیل روانکاوانه (Psychoanalytic)
روانکاوی، بهویژه رویکردهای فرویدی و یونگی، بر اهمیت ناخودآگاه، تجربیات گذشته، مکانیسمهای دفاعی و فرایندهای درونی در شکلگیری شخصیت و رفتار انسان تأکید دارد. فیلم «مردانی که به بزها خیره میشوند» زمینهی مناسبی برای بررسی این مفاهیم فراهم میآورد.
سفر قهرمان به مثابه فرایند فردیتیابی (اندیشه یونگ)
از منظر روانکاوی یونگی، سفر قهرمان در این فیلم را میتوان بهعنوان یک فرایند «فردیتیابی» (Individuation) در نظر گرفت. فردیتیابی، روندی است که طی آن فرد از «من» آگاه (ego) فراتر رفته و با ابعاد ناخودآگاه وجود خویش، از جمله سایه (shadow)، آنیما/آنیموس (anima/animus) و کهنالگوهای (archetypes) دیگر، مواجه میشود تا به یکپارچگی و کمال روانی دست یابد.
باب ویلتون با ورود به دنیای «جنگ روانی»، در واقع وارد فضایی میشود که مملو از کهنالگوها و نیروهای ناخودآگاه است. او در ابتدا با جنبههای «سایه» خود – یعنی آن بخشهای نادیده گرفته شده، ناخوشایند و سرکوبشدهی وجودش – روبرو میشود. این سایه میتواند شامل ناکامیها، ترسها و ناامنیهای او باشد که در قالب «بزها» یا نمادهای دیگر در فیلم ظاهر میشوند.
«بز» در اساطیر و فرهنگهای گوناگون، نمادهای متفاوتی دارد: گاهی نماد شیطان و شرارت، گاهی نماد باروری و طبیعت وحشی، و گاهی نماد سرکشی و غریزه. در این فیلم، «بز» را میتوان نمادی از نیروهای ناخودآگاه و ناآشنا در نظر گرفت که تحت کنترل ارادهی آگاه نیستند. خیره شدن به بزها، تلاش برای درک، رام کردن یا حتی تسلط بر این بخشهای ناشناخته و غریزی وجود است. عبور ویلتون از مرحلهی «منتقدانه ذهن» و مواجهه با این نیروهای ناخودآگاه، گامی ضروری در جهت فردیتیابی اوست. او مجبور است بپذیرد که بخشی از وجود او نیز همانند این بزها، مرموز، غیرقابل پیشبینی و خارج از کنترل مستقیم اوست.
بازآفرینی و رویارویی با گذشته
طبق نظریه روانکاوی، دردهای شخصی، تجربیات کودکی و شکستهای عاطفی گذشته، نقش مهمی در شکلگیری شخصیت و رفتارهای کنونی فرد ایفا میکنند. فیلم بهطور مداوم بر این موضوع تأکید دارد که شخصیتها، بهویژه قهرمان داستان، با گذشتهی خود درگیر هستند و این گذشته است که انگیزهی اصلی سفر درونی و بیرونی آنها را تشکیل میدهد.
دردهای شخصی ویلتون، شکست در ازدواج، ناکامی در حرفه و احساس بیمعنایی زندگی، او را به سمت این سفر سوق میدهد. او در تلاش است تا از این بار گذشته رها شود، اما برای رهایی واقعی، ابتدا باید با آن روبرو شود. این مواجهه، در فیلم از طریق داستانهای شخصیتهای دیگر و همچنین بازتاب تجربههای خود ویلتون اتفاق میافتد.
از دیدگاه فروید، «تکرار اجبار» (repetition compulsion) یکی از مکانیسمهای دفاعی است که در آن فرد ناخودآگاهانه در موقعیتهایی قرار میگیرد که یادآور تجربیات تروماتیک گذشته او هستند. سفر ویلتون به عراق و درگیر شدن او با پروژههایی که بهنوعی با اراده، قدرت و ذهن سروکار دارند، میتواند بازتابی از تلاش ناخودآگاه او برای «تصحیح» یا «غلبه بر» شکستهای گذشته باشد. او باید گذشته را بازنگری کند، اشتباهات خود را بپذیرد، با احساس گناه و ناکامی خود کنار بیاید و در نهایت، به سمت بخشش خود گام بردارد.
دفاعها و خیالپردازی
مکانیسمهای دفاعی، که فروید آنها را روشهای ناخودآگاه ذهن برای محافظت از خود در برابر اضطراب و تهدیدات میدانست، نقش مهمی در سازگاری شخصیتها ایفا میکنند. در این فیلم، طنز، خیالپردازی و حتی باور به تواناییهای فراطبیعی، میتوانند بهعنوان مکانیسمهای دفاعی در نظر گرفته شوند.
طنز: طنز تلخ و موقعیتهای کمدی فیلم، ابزاری است برای تحمل شرایط دشوار و شوکهکننده. این طنز به شخصیتها اجازه میدهد تا با جنبههای ترسناک و پوچ زندگی روبرو شوند، بدون آنکه کاملاً درهم بشکنند. طنز میتواند بهنوعی «انتقال» (displacement) احساسات ناخوشایند به قالبی قابل تحمل باشد.
خیالپردازی: باور به توانایی «کشتن بز با خیره شدن»، «نیروی ذهن» و پروژههای نظامی تخیلی، نوعی خیالپردازی است که میتواند در برابر واقعیتهای تلخ جنگ و بحرانهای شخصی، پناهگاهی ایجاد کند. این خیالپردازیها، اگرچه ممکن است از واقعیت فاصله داشته باشند، اما برای شخصیتها نوعی معنا و هدف را فراهم میکنند.
تبدیل (Sublimation): برخی از این پروژههای عجیب و غریب را میتوان تلاشی برای «تبدیل» انرژیهای روانی سرکوبشده (مانند پرخاشگری یا میل به قدرت) به فعالیتهای ظاهراً سازنده یا حداقل عجیب و کنجکاویبرانگیز دانست.
از دیدگاه روانکاوی، این مکانیسمها لزوماً منفی نیستند؛ بلکه در برخی موارد میتوانند ضروری و درمانبخش باشند و به فرد کمک کنند تا با اضطرابهای خود کنار بیاید و در دنیای پیچیده دوام بیاورد. مهم این است که فرد در نهایت بتواند بین خیال و واقعیت تعادل برقرار کند و از مکانیسمهای دفاعی صرفاً برای فرار استفاده نکند.
۳. درسهای معنوی برجسته
فیلم علاوه بر لایههای روانشناختی، حاوی پیامهای معنوی مهمی است که مخاطب را به تفکر دربارهی ماهیت زندگی و جستجوی معنا دعوت میکند.
جستجوی معنا و معنویت حتی در شرایط پوچ
فیلم در دنیایی اتفاق میافتد که مملو از جنگ، خشونت، طنز تلخ و گاهی پوچی است. با این حال، شخصیتها، بهویژه قهرمانان داستان، همچنان در حال جستجوی معنا و هدفی در زندگی خود هستند. لین کادی، با تمام رویکرد غیرمتعارفش، بهدنبال «حقیقت» و «قدرت درونی» است. این جستجو، نشاندهنده نیاز عمیق انسان به یافتن معنا، حتی در دل بحران و تاریکی است. فیلم به ما میآموزد که معنویت، نه لزوماً در کلیسا یا مراسم دینی، بلکه در خودِ تلاش برای فهمیدن، پیوند خوردن با دیگران و یافتن هدفی بزرگتر از خود، یافت میشود.
قدرت تفکر مثبت و نیت خیر
تمرین «خیره شدن به بزها» را میتوان نمادی از قدرت تمرکز ذهنی، نیروی اراده و تجلی «نیت خیر» دانست. در حالی که این تمرین در فیلم به شکلی اغراقآمیز و تخیلی نشان داده میشود، اما اصل آن یعنی توانایی ذهن انسان در تأثیرگذاری بر واقعیت از طریق تمرکز و نیت، یک مفهوم معنوی و روانشناختی مهم است. اگر افراد بتوانند افکار خود را هدایت کنند، بر احساساتشان کنترل داشته باشند و با نیت مثبت عمل کنند، قادر خواهند بود تغییری بنیادین در زندگی خود و محیط اطرافشان ایجاد کنند. این ایده با مفاهیم «قانون جذب» یا «نیروی فکر مثبت» در بسیاری از سنتهای معنوی همخوانی دارد.
بخشش و رهایی
یکی از درسهای معنوی و روانشناختی کلیدی فیلم، اهمیت بخشش است. باب ویلتون برای رهایی از بار گذشته و رسیدن به آرامش، ناگزیر است خود و دیگران را ببخشد. این بخشش، هم به معنای رها کردن کینهها و هم به معنای پذیرش اشتباهات و نقصهای خود است. بخشش خود، پایه و اساس رشد معنوی و روانی شخصیتها میشود. زمانی که آنها بتوانند از قید گذشته رها شوند و خود را ببخشند، امکان روی آوردن به آینده و ساختن زندگیای پرمعناتر برایشان فراهم میشود.
نتیجهگیری
فیلم «مردانی که به بزها خیره میشوند» بیش از یک کمدی سیاه با مضمون نظامی است؛ این فیلم بستری است برای کاوش در ابعاد پیچیدهی روان انسان و در جستجوی معنای عمیقتر زندگی. با استفاده از رویکرد واقعیت درمانی، دریافتیم که پذیرش مسئولیت زندگی، انتخابهای آگاهانه و مواجهه با واقعیت، عناصر کلیدی تحول روانی هستند. از منظر روانکاوی، فیلم گرههای ناخودآگاه، فرایند فردیتیابی و مکانیسمهای دفاعی را به تصویر میکشد که در نهایت به رشد و خودشناسی فرد کمک میکنند. درسهای معنوی فیلم، از جمله جستجوی معنا در شرایط دشوار، قدرت ذهن و اهمیت بخشش، مخاطب را به تأمل عمیقتر در مورد ماهیت وجود و مسیر زندگیاش دعوت میکند. ترکیب شوخطبعی، تاریخنگاری جسورانه و تعمق روانشناختی، این فیلم را به اثری ماندگار و الهامبخش تبدیل کرده است که پیامهای ارزشمندی را برای مخاطبان خود به ارمغان میآورد.
منابع
Glasser, William. (2000). Reality Therapy in Action. HarperCollins Publishers.
Jung, C. G. (1968). The Archetypes and the Collective Unconscious. Princeton University Press.
Freud, Sigmund. (1923). The Ego and the Id. W. W. Norton & Company.
هسلوو، گرانت. (2009). مردانی که به بزها خیره میشوند [فیلم سینمایی]. Warner Bros. Pictures.